عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

شیرین زبون

بعد از مدتها اومدم که باز این همه تاخیر رو جبران کنم. 

عسل خانوم که کاملا دیگه حرف می زنه و جمله بندیش کامل شده و معنی حرفهایی که میزنه رو دقیقا میدونه خیلی شیرین زبون شده. 

از جمله حرفایی که می زنه و دل من براش غش میره اینه: 

دوست دارم، عااااااشقتم ، می میرم برات. 

این جمله رو یکی از مربیاش تومهد بهش گفته و عسلی یاد گرفته. تا یکی بهش میگه دوست دارم ، عسل جمله بالا رو کامل براش میگه. 

هر کسی هر چی براش خریده یادشه. مثلا خاله اش براش یه انگشتر خریده ، به هر کی می رسه میگه اینو خاله خریده. یا لباساش رو دقیقا می دونه کی براش خریده. مثلا میاد میگه اون لباسی که زن دایی برام خریده ، خوشگله رو می خوام. 

دیروز بهش میگفتم نی نیت رو بیار ( یه عروسک داره که خیلی دوستش داره وبهش میگه نی نی) 

میگه نی نی خوب نیست، میگم  یعنی چی خوب نیست؟ 

 می گه: بده 

بعد به نی نیش نگاه می کنه و میگه: مامان نی نی گریه کرد؟ 

میگم:اره ناراحت شد دیگه دوستش نداری 

فوری نی نی روبغل می کنه و هی بوسش می کنه و می گه دوست دارم. 

اینقدر این عروسک رو بغل کرده و بهش غذا داده و کنار خودش خوابونده خلاصه همه کاراش رو با نی نیش انجام میده. که عروسکه پاره شده و من هی می دوزمش. آخه از این عروسک پنبه ای هاست. 

رنگها رو خوب یاد گرفته و کلی هم شعر بلده 

یه توپ د ارم قلقلیه، آهوی دارم خوشگله، عروسک قشنگ من، اتل متل توتوله رو کامل بلده و می خونه. 

قصه بز بز قندی و خاله سوسکه رو هم کامل بلده. وقتی به اینجای قصه خاله سوسکه می رسم که : خاله سوسکه گفت: به من نگو خاله سوسکه ، بعد قصابه گفت: پس چی بگم؟ عسل قبل از من میگه بگو خاله گزی، کفش قیمزی، پوس پیازی، کجاااا میری... بعد که می رسیم به اینکه می رم به همدون شوهر کنم مش رمضون.. فوری میگه : منت بابا نکشم. دیگه چیزی نمیگه تا آخرش که میگه زن من می شی؟ نه نمی شم اگه بشم ، فوری با صدای بلند میگه :کشته می شم. 

روزایی که می برمش خونه مامانیش (مادر خودم) وروجک بر میگرده بهم میگه: شما نیا فقط من برم پیش مامانی. 

نقاشی کشیدنش هم خیلی پیشرفت کرده دیگه نقاشیاش معنی داره. بهش میگم یه دونه آدم بکش یه دایره کوچولو می کشه میگه این سرشه و دو تا طرف دایرهه.. دوتا خط خیلی بلندمی کشه میگه این دستاشه. پایینش هم دوتا خط بلند می کشه میگه اینم پاهاشه. یه نمونه از نقاشیش رو حتما میارم میذارم اینجا ببینید. 

تا می بینه باباش میخواد بره بیرون. همچین گردنش رو کج می کنه و مظلومانه بر میگرده به باباش میگه:بابا منو با خودت می بری؟ 

یه جوری میگه آدم دلش کباب می شه. 

دستشو می کشه به لباش ، میاد میگه مامان لبام خشک شده برام یوژ ( رژ) می زنی؟  

یه بار که خودش دستش رسیده بود به یکی از رژای من برای خودش زده بود دور تا دور لبش رو رژ مالیده بود خیلی قیافه اش خنده دار شده بود. 

من همیشه مثلا دعواش می کنم که دست به لوازم آرایش نزنه. باباشم اصلا موافق این کار نیست. اون موقع که قیافش رو دیدم اولش خواستم جدی باشم تا دیگه اینکارونکنه. اما هر کاری کردم نتونستم جلوی خندم رو بگیرم. زدم زیر خنده و اونم اولش سرشو انداخته بود پایین می دونست کار بد کرده و داشت از بالای چشمش نگام میکرد وقتی که خنده منو دید همچین یه لبخند پت و پهن زد با اون لبایی که دورش سرخ بود. 

اما باباش دیگه با جدیت باهاش برخورد کرد. از اون روز هر موقع بهم میگه برام رژ بزن می گم نه. میگه بابا دعوا میکنه؟ 

خلاصه یه شیطون بلایی شده ها...