با کلی تاخیر مامان امروز اومده وبلاگ رو برای دو سالگی آپ کنه...
البته واقعا فرصت نمی شد وگرنه حتما دقیقا 7 آبان این کار رو می کردم دختر قشنگم
اما روز تولد عسلی هیچ کسی نبود به غیر از مامان و بابا و عسلی به خاطر همین یه کیک تولد کوچیک خریدیم که دخترم شاد باشه ... چون از صبح می گفت: کیک بخریم شمع روشن کنیم فوت کنیم دست بزنیم.. تبلد تبلد تبدلت مبارک بگییییم...
اما چند رو بعد دوستای مامان با مامانی و خاله جون و زندایی و دینا اومدن خونمون و یه مهمونی گرفتیم
از راست: دینا جون.. عسلی.. آرامش خوشگله... علیرضا شیطون بلا با اون ژست خوشگلش
به ترتیب قد و به ترتیب سن... هر کدوم یک سال اختلاف سنشونه... ببینی چه دستی هم انداختن گردن هم