عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

پیشرفتهای دخترم

خیلی وقته که اینجا ننوشتم فکر کنم تقریبا دو ماه! کوتاهی کردم خیلی... اما از بعد از مهد کودک گذاشتن عسل بگم و پیشرفتهاش.. اوایل که می رفت مهد با گریه ازم جدا می شد و این کارش برای من یه روز کامل پر از عذاب وجدان رو به همراه داشت وقتی می رفتم دنبالش باز هم با گریه می اومد تو بلغم! و این باعث می شد که باز بیشتر ناراحت بشم .. چون فکر می کردم قطعا بچه اینجا اذیته که وقتی چشمش به من می خوره اینجوری می زنه زیر گریه... از مریش زیاد خوشم نیومد.. یعنی یه چهره خیلی جدی و اخمویی داشت که اصلا به درد بچه های این سنی نمی خورد..مخصوصا اینکه ابروهاشو تازه تاتو کرده بود همچین تیره... به نظرم باید مربی رنج شیرخوار خیلی صورت مهربون و زبون شیرینی داشته باشه... اما این خانوم دقیقا برعکس بود خیلی تلخ بود خیلی... تا اسمشو تو خونه می اوردم عسل جیغ می زد و گریه می کرد و می گفت ش.جون اَت..بد... خلاصه مکافاتی بود.. تا اینکه تصمیم گرفتم با مدیر مهد صحبت کنم.. یک ماه بود که عسل می رفت مهد و به هیچ عنوان جذب اونجا نشده بود هیچ.. بلکه خیلی هم زده شده بود و بدخلق و بدقلق شده بود.. گفتم نمی دونم آیا این بچه با مربیش کنار نیومده یا مربیش نتونسته عسل رو هنوز بپذیره و باهاش گرم باشه.. هرچی هست بچه من اینجا راحت نیست... این خانوم( که البته فهمیدم مطلقه بود کلی درگیری داشت و با مدیر مهد هم سر حق و حقوق و بیمه درگیری داشت) اصلا نباید مشکلات زندگی وکارش رو بیاره رو سر بچه های مردم.. بچه های طفل معصوم چه گناهی دارن آخه.. تا اینکه از اول ماه دوم اون مربی رو رد کردن و یه مربی جدید گرفتن که یه دختر جوونه... عسل با اون خیلی راحت تر کنار اومده و خیلی بهتر شده.. اما این مربی جدید رو به اسم خودش صدا نمی زنه با اسم مربی قبلیش صدا می زنه همچنان به اینم می گه ش. جون... اینجوری که اصلا موقع جدا شدن از من یا موقعی که می رم دنبالش گریه نمی کنه.. تنها چیزی که نگرانم کرده اینه که یه روز که رفته بودم دنبال عسل.. مربیش گفت عسل خیلی کم تحرکه چرا؟!!!! دهنم از تعجب باز مونده بود... عسل و کم تحرکی.. من از شدت تحرک این بچه تو خونه نفسم می بره.. از بسکه شیطونی می کنه.. چطور کم تحرک!!! گفت که آخه از وقتی میاد یه گوشه کلاس می ایسته و اصلا نه حرفی نه بازی .. هیچی.. از اون روز خیلی نگران و ناراحتم.. من بچه رو گذاشتم مهد که اجتماعی بشه.. بازی کنه و بازی کردن با بچه های دیگه رو یاد بگیره.. حتی اگر چیزی یادش ندن... اما انگار دارم نتیجه برعکس می گرم و عسل داره گوشه گیر می شه... چرا اینجوریه نمی دونم.. آیا مربیش براش وقت نمی ذاره و ولش می کنه به امون خدا؟ خب اگر وقت نداره چرا این کارو قبول کرده... یا اینکه عسل هنوزم از بودن اونجا ناراضیه... به هر حال یه مربی مهد به تعداد بچه هایی که زیر دستشن مسئوله.. باید برای تک تکشون انرژی بذاره.. اگر نمی رسه به همشون خب یه نفر کمکی بیاره... من دارم اونجا هزینه می کنم که بچم راحت باشه .. حداقل... از مهد که بگذریم.. از پیشرفتهاش توصحبت کردن بگم.. توی یک ماه اخیر 100 درصد حرف زدنش پیشرفت کرده... دیگه جمله می گه و کمتر کلمه کلمه حرف می زنه.. مثلا می گه بشینم... یا بابا ..بیاد...غذا ... خوردم .. که بین کلمه اول و دوم یه مکثی می کنه.. خیلی شیرین زبونی می کنه و بیشتر حرفهاشو وقتی آروم می گه می فهمم.. اما وقتی که جو گیر می شه وشروع می کنه برام تعریف کردن حتی یک کلمش هم متوجه نمی شم از صبح تا شب می گه: نا(دینا دختر داییش) بیاد... دایی بیاد.. زن دایی بیاد.. مامانی بیاد... می گم خب اینا بیان که چی بشه.. بیاد بریم پاک(پارک) .. تاب تاب عباسی.. هدا منو اِندازی ..سرسره بازی... همینکه گوشی تلفنو می گیره دستش هر کسی که پشت خط باشه.. عسل با این کلمات شروع می کنه... تاب تاب عباسی... سرسره...بیا... یعنی از همه تقاضای تاب تاب عباسی داره... از چهارشنبه شب هفته پیش یک مرتبه تب کرد.. خیلی شدید حدود 40 درجه.. بردیمش درمانگاه .. دکتره! تشخیص سرماخوردگی داد و کلی دارو و یه آمپول بتامتازون... اما تبش قطع نشد... تا صبح پاشویش کردم و هر چهار ساعت استامینوفن اما فایده نداشت.. دم دمای صبح تبش اومد پایین.. بردمش پیش دکتر خودش.. گفت داروها رو به غیر استامینوفن هیچی نده بهش.. این تب ویروسیه ... خوب می شه...فردا شبش هم همینطور.. از ساعت 11 شب تبش شروع می شد تا 7 صبح.. سه شب اینجوری بود و من تا صبح چشم رو هم نذاشتم از ترس اینکه مبادا تشنج کنه... اما دیشب خدارو شکر خیلی بهتر بود... عجب مریضهای عجیب و غریبی.. هر بچه ای رو می بینی یه مدلی مریضه.. یکی گلو درد داره.. یکی حساسیت پوستی.. معلوم نیست چرا... خلاصه اینم از ماجرای این دو ماه گذشته...
نظرات 3 + ارسال نظر
عطیه یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.zendegi-va-porharfi.persianblog.ir/

الهی قربونش برم من... خوب راستش با گذشت یه ماه باید با مهد کنار میاومد... من که میگم این گوشه گیری رو جدی بگیر و از مربی ش بخواه یکی دو روز رو به صورت ویژه با ملوسک کار کنه ببینه آیا تغییری میکنه یا نه؟ اگر تغییر کرد معلومه که ملوسک این میزان توجه تو مهد رو نمیخواد و توجه محض اشباعش میکنه... در این صورت راستش اگه من بودم یه مدت مهد رو کنسل میکردم تا بزرگتر بشه...
در مورد تبهای بدون علامت سرماخوردگی معمولا اکثرا ویروسین. یعنی نه آبریزش و نه سرفه... فقط تب و بی اشتهایی... دوره ش هم معمولا سه روزه و فقط باید تب کنترل بشه و مایعات خوب بهش بدی... ایشالله زودی خوب میشه گلی...
بوس به این ملوسک خوش زبون...

مامانشون چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://ali--mahdi.persianblog.ir

سلام دوست عزیزم.
ماشاالله هزار الله اکبر به جون عسل باهوش . خوب منم بودم با مربی اخمو کنار نمی اومدم.
انشاالله بلا و بیماری از عسل جون دور باشه و دیگه تب و ویروس سراغش نیاد ببوسش از طرف من

مرمر چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://a2010b.blogfa.com

سلام خانومی
خوبی دختر گلت چطوره؟خانومی دختر من هم وارد 5 ماهگی شده و من هم مثل شما بایستی سر کار بروم..خود من تمام شش روز هفته سر کار هستم.راهنمایی ازت میخوام راستش من بچم را یا بایستی مهد بگذارم یا بایستی در طول هفته سه روز پیش مادرم و سه روز دیگه پیش مادر شوهرم باشه (به خاطر کمر درد شدید مادرم ).نظر شما در این مورد چیه؟مشکلات مهد چیه و اینکه هزینه مهد چقدر می باشد.ایا می شود در مهد یک پرستار جاگانه برای دخترم بگیرم؟اگر ممکن است در سایتم جوابم رابدهید ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد