عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

14

دیشب یه چیز عجیبی در عسل کشف کردم...  

می خواست طبق معمول که پشتک می زنه و چندین بار روی زمین قل می خوره بازاین کاررو بکنه که مچ پاش پیچ خورد و زد زیر گریه.. خدارو شکر چیزی نبود... اما پاش درد گرفته بود.. همونجوری که دهنش رو باز کرده بود و داشت با جیغ گریه می کرد چشمم خورد به انتهای لثه هاش که یه خط سفید روش بود... 

می دونید چی بود.. آره2 تا از دندونای آسیای عسل در اومده بود...  اونم در صورتی که هنوز 5 تا دندون جلویی در اومدن و خیلی زود بود برای دندون های آخر... چند بار انگشتم رو کشیدم روی لثش که مطمئن بشم دندونه... دیدم بله اشتباه نمی کنم و اینجوری که بلند شده یک هفته ای هست که در اومدن... هفته پیش یه مقداری بد قلق شده بود و البته یه مقداری هم گلاب به روتون یوبس... آخه هر موقع دندون در میاره یه ریزه شکمش سفت کار می کنه... اما من همش لثه های جلویی رو نگاه می کردم و منتظر در اومدن مرواریدای جدید بودم... 

اینم یکی دیگه از عجایب ملوسک خانوم... 

تعداد کلماتی که صحبت می کنه بیشتر شده.. تقریبا هر کلمه ای که می گیم رو تکرار می کنه... جوجه و جوجو رو خیلی خوب می گه ... قربونش برم که لباش رو اونجوری می ده جلو و میگه: 

 اِ جوجه...اینقدر این " اِ" گفتنش رو دوست دارم خیلی محکم می گه... 

دیگه اینکه همچنان شیر نمی خوره و با هر طعمی که بهش می دم بازم لب نمی زنه همینکه توی لیوان رو نگاه می کنه می بینه شیره لب نمی زنه.. عسل زدم توش... موز زدم... هر کاری کردم نخورد... دیگه نمی دونم چیکارش کنم... اما خب ماست و پنیر و گاهی بستنی بهش می دم یه ذره جایگزینش بشه... 

اما بر خلاف بچه های دیگه که یک سالگی به بعد وابستگیشون به شیر مادرکمتر می شه.. این وروجک تازه یادش افتاده .. ممه ای هم هست... از بعد از ظهر که می رم خونه مدام آویزونمه و یقه لباسمو می کشه دستشو می کنه تو یقیه ام و می گه ممه... 

گاهی دیگه دردم می گیره اینقدر میک می زنه... البته اینو اضافه کنم که باز هم متاسفانه از حدود 7 ماهگی دیگه ممه چپ رو نخورد و من الان یه مامانم با ممه های تا به تا چون سمت چپیه دیگه شیر نداره از بسکه نخوردش... 

خلاصه حالا حالا ها مونده که این وروجک بلاها سر من بیاره... 

دیشب یه قوطی پر زعفرون رو خالی کرد کف آشپزخونه.. نمی دونم اونو چطوری کشف کرده بود..از دستش  عصبانی شدم و دعواش کردم.. آخه خداییش زعفرونش دیگه خیلی زعفرون بود... 

وقتی دعواش می کنم دستاشو می گیره تو هم و سرشو می ندازه پایین و همونجوری از بالای چشمش منو نگاه می کنه ببینه هنوز  عصبانیم یا نه.. کافیه یه لبخند بزنم که اونم نیشش باز بشه و اون چهارتا و نصفی دندونش رو بندازه بیرون و بپره بغلم.. دستشو محکم قلاب می کنه دور گردنم و اینجوری دوباره دلمو به دست میاره... مثل پریشب که یک لیوان چایی رو خالی کرد روی فرش...  

البته از خیر فرشها گذشتم و ماه بعد می دم می شورنشون.. از بسکه مایه آبرو ریزی شدن از شدت کثیفی... 

وقتی میاد رو بروم می ایسته و به حساب خودش شروع می کنه برام حرف زدن و تعریف کردن با مزه است... هیچی که از حرفهاش نمی فهمم اما همچین قیافه جدی به خودش می گیره و دستاشو تکون می ده و آخر هر مثلا جمله ای که می گه به صورت سئوالی می گه : ابدهه.. اَه؟ سرشو به نشانه سئوال از بالا به پایین تکون می ده  و می گه اَه؟ که منم باید بگم آره عزیزم.. اره درسته.. درست می گی... یا بعد از کلی حرف زدن سرشو به طرف چپ خم می کنه یعنی باشه؟ که منم باید بگم باشه گلم.. تا راضی بشه... 

می گم.. جیگر مامان کیه؟ هر جا باشه صداش میاد که : عتل... می گم: نفس مامان کیه: صداش نزدیک تر می شه.. می فهمم که داره میاد طرفم می گه: عتل.. برای سئوال سوم که بگم عشق مامان کیه دیگه اومده و پریده بغلم و میگه عتل و ... غش می کنه از خنده... 

مدام کنترل تلویزیون و ضبط و ماهواره و خلاصه همه کنترلها رومیاره می ده دستم و می گه ..نانا... یعنی نانای برام بذار برقصم... براش یه آهنگ می ذارم و شروع می کنه دور خودش چرخیدن.. شونه هاشم با یه مهارتی تکون میده..دیدنی... دستاشو هم تکون می ده مثل نانای... کافیه آهنگه تموم بشه یا من کانال رو عوض کنم.. کلی شاکی می شه و میاد کنترل رو ازدستم می گیره و خودش می خواد کانال رو عوض کنه.. و مدام می گه نانا.. نا نا... 

خلاصه ما به غیر از نانای نباید هیچ برنامه دیگه ای ببینیم... 

هنوزم شبا با مکافات می خوابه... کلی باید باهاش ور برم و گولش بزنم و برقا رو خاموش کنم تا بخوابه.. البته به شرط اینکه حتما ممه دهنش باشه... وگرنه نمی خوابه... 

دیگه می دونه هر وسیله مال کیه... مثلا لباسای منو می بینه میگه مامان... لباسای باباش یا وسایلش رو می بینیه می گه بابا ... 

خلاصه کلی تنوع تو زندگیمون هست از دست این وروجک چون هر روز یه کار تازه یاد می گیره و انجام می ده...