عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

۱۵

وااای خدایا... می دونین عسل منو چی صدا می کنه... 

مامان جون....   

باور نکردنی بود برام وقتی بهم گفت مامان جون.. من الان روی ابرا هستم... دختر خوشگلم به من گفت مامان جون.... اولش متوجه نشدم چی می گه وقتی خودشو لوس کرد و اومد گفت مامان جون..بدوووو... به بیا می گه بدو.... 

خلاصه اینقدر ذوق زده شدم و چلوندمش و بوسش کردم که نفسش در نمیومد... 

وقتی می خوره زمین یا می خوره به جایی میاد میگه مامان جون..اَت... یعنی اَت شدم... بایدکلی بوسش کنم و اونجایی که خورده بهش رو اَت کنم که خیالش راحت بشه... 

چند تا کلمه یاد گرفته و می گه.. یکیش نکن هست که می گه نتُن.. 

به توپ می گه دوب... به گل می گه دُل... یه کتاب براش گرفتم که شناخت رنگها و حیوانات هست... از صبح تاشب این انگشت اشاره من تو دستشه و می ذاره روی همه عکسای کتابش که بگم اسم هر کدومش چیه.. اردک و اسب رو می گه... اُدک و اَپ... بقیه عکسها جوجو هستن... به همشون میگه جوجو... به ناخونهای دستش هم میگه جوجو.. آخه همیشه که میخواستم ناخنهاشو بگیرم کلی مکافات داشتم..از وقتی میگم اینا جوجو هستن باید بندازیمشون دور.. مدام میاد انگشتاشو نشونم می ده و می گه جوجو...  

لباسای باباش رو که می بینه می گه بابات.. یعنی مال باباست...

برای بچه های کوچیک تر از خودش هم کلی ذوق می کنه.. 

وقتی می ریم بیرون نمیذاره دستشو بگیرم و می خواد تنهایی و مستقل راه بره...  

راستی دختر کلی دندون در آورده الان 11 تا دندون داره... خیلی عجیب بود دیر دندون در آورد یازده ماهگی یه مرتبه چهار تا با هم و طی این دو ماه گذشته 7 تا دیگه دندون د راورده...پشت سر هم...  

بعد از مریضیش خدارو شکر اشتهاش هم برگشته و تقریبا خوب  غذا می خوره و البته خیلی خوب میوه می خوره...عاشق پرتقاله... 

از بسکه این وروجک کارای جدید می کنه همینا رو فعلا یادم بود...  

می خواستم عکس بذارم اما هر چی گشتم عکس جدیدی اینجا ازش ندارم ... برای پست بعد قول می دم...