عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

عروسک ملوس

من عروسک ملوس مامانم هستم که 7 آبان 1387 به دنیا اومدم

۱۱

عسل مامان... یه دخملی شیطون شده که دیگه قابل کنترل نیست.... 

دستش به در کابینتها می رسه و بازشون می کنه و می ایسته جلوی کابینت بعد از کلی نگاه کردن و آنالیز کردن که چی به دردش می خوره.. یه مرتبه یه در قندون یا در قوری بر میداره و میاد کنار... اما عاشق کابینتیه که قابلمه و سبد و آبکش توشه... میره باز می کنه و یه سبد می گیره تو یه دستش و یه کاسه تو یه دست دیگه می ره تو اتاق می شینه باهاشون بازی می کنه... هر موقع حالشو داشته باشه بر می گردونه می ذاره سرجاش... در غیر اینصورت همونجا وسط پذیرایی می مونن... 

علاوه بر کابینتها دستش به پیچهای اجاق گاز هم می رسه و موقعی که غذا رو گازه مدام می ره یا خاموش می کنه یا زیرشو زیاد می کنه... دیشب  یه ماهیتابه کتلت به دلیل همین شیطنت خانوم کوچولو سوخت و دودشد و رفت هوا... به خاطر همین وقتی گاز روشنه باید مدام برم نگاه کنم که زیرش زیاد یا خاموش نشده باشه... 

دو سه روزه که براش یه تاب خریدیم از اینایی که توی در اتاق وصل می شه به میله بارفیکس... یعنی دقیقا این چند روز دهن ما رو صاف کرده... بسکه راه می ره و می گه تا تا ابایی... یعنی تاب تاب عباسی... وقتی هم سوار می شه دیگه پیاده نمی شه و با جیغ گریه پیادش می کنم که جاشو عوض کنم یا غذا بهش بدم... خلاصه گفتیم تاب براش بخریم بشینه تو تابش یه مقداری به کارهام برسم... اما کارم در اومد.. چون با نق نق هایی که میکنه می گه که باید مدام بایستید و منو هول بدید... اگر چند دقیقه هولش ندیم شروع می کنه به نق نق کردن.... 

هر کار بدی می کنه که خودش هم می دونه ممکنه با تذکر روبرو بشه به صورتم نگاه می کنه و اون چهارتا دندون کوچولوش می ندازه بیرون و می خنده که بی خیال کار بدش بشم و مدام بوسم می کنه... شیطون رگ خوابمون اومده دستش... 

وقتی بهش می گم لالا کن... گوش نمی ده به حرفم..اما وقتی بهش می گم بخواب .. می خوابه.. انگار دوست نداره باهاش به زبون بچه گانه حرف بزنم... 

تازگیا وقتی جاشو خیس می کنه دستشو می ذاره رو پمپرزش و می گه جیییش... البته یه مقداری نامفهوم چون هنوز ج رو نمی تونه تلفظ کنه... 

عاشق تبلیغ تلویزیونه... مخصوصا این تبلیغ مای بی بی... هر جا باشه بدو بدو می ره جلوی تلویزیون و اون سر کوچولوشه بالا می گیره و نگاه می کنه و مدام می گه .. ببه...   

نمی دونم من همیشه وقتی می خوام یه بچه بهش نشون بدم می گم نی نی...اما خودش می گه ببه... انگار تلفظش براش آسونتره.. حالا این ببه رو از کجا یاد گرفت نمی دونم... 

وقتی که شیر می خواد دستشو می ذاره رو سینش و می گه مه مه... یا میگم عسل.. ممت کو؟ دستشو همونجوری می ذاره رو سنش می گه ممه...

خلاصه با این دختر شیطون و بامزه و دوست داشتنیمون.. برنامه ای داریما...

نظرات 5 + ارسال نظر
عطیه شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.zendegi-va-porharfi.persianblog.ir/

سلام سلام!
پس شما هم گرفتار تاب شدین! ما هم همین بساط رو داریم.وقتی میره تو تاب باید پیشش وایسی و جم نخوری و هی تابش بدی!
چه شیرین زبون شده این عسلی ...
بوس بوس به این دخمل ناز و خوردنی

مریسام چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

قربون این عروسک ملوس شیطون. واقعاً خوردنی شده

مامان سارا پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ http://dokhtaramsara.blogfa.com

ماشالله به عسلک ملوسمون
چقدر بلا و نانازی شده
ببوسش

دایی بهنام جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ http://daeebehnam.blogfa.com

سلام...
وبلاگ دایی بهنام با مطالب جدید درباره مثبت اندیشی مادران و .... به روز شد...
یه سر کوچولو به کودکانه من بزنین....
خوشحال میشم...خوشحال میشین..

دایی بهنام شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ http://daeebehnam.blogfa.com


سلام...
وبلاگ دایی بهنام با مطالب جدید درباره مثبت اندیشی مادران و... به روز شد...
یه سر کوچولو به کودکانه من بزنین....
خوشحال میشم...خوشحال میشین..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد